Blog | Profile | Archive | Email | Design by | Name Of Posts


تـاواـنـ♥ قــــ ـ ـ♥لـبـ شکـســ ـ ـ تـهـ

 ساعتی غرق درونم باشم!! 
عاری از عاطفه ها تهی از موج و سراب دورتر از رفقا… 
خالی از هرچه فراق!!
 من نه عاشق هستم ؛ و نه محتاج نگاهی که بلغزدبر من
 من دلم تنگ خودم گشته و بس…!

+نوشته شده در یک شنبه 30 تير 1392برچسب:,ساعت23:43توسط Alireza | |

غـــــلط کــــــــردم گــــفـتـم مــواظبـش بــــــــاش...
تـــــو بـــرش گـــردون....
خــــودم مــثـل چــــشام مـــواظـبـشم!!!!

+نوشته شده در یک شنبه 30 تير 1392برچسب:,ساعت23:42توسط Alireza | |

گاهی دلم میخواد, وقتی بغض میکنم,

 خدا از آسمان به زمین بیاد, اشک هامو پاک کنه, دستم را بگیره و

 بگه: اینجا آدما اذیتت میکنن؟!!!

 بــیـــا بــــــریــــــــم

+نوشته شده در یک شنبه 30 تير 1392برچسب:,ساعت23:40توسط Alireza | |

تنهایی چه حس بدی است

کاش...

پاره ای ابر میشدم

دلم مهربانی می بارید

کاش نگاهم شرار نور میشد

اشتی میدادش

و

که دوست داشتن چه کلام کاملی است

و

من...

چقدر دلم تنگ دوست داشتن است!

+نوشته شده در یک شنبه 30 تير 1392برچسب:,ساعت23:39توسط Alireza | |

با هر که " ساختـــــــــــــــــــم " , " باختـــــــــــــــــــم " !!!
 

می خواهی از حالم بدانی
می خواهی از حالم بدانی؟

"بد"
حالم خوب است و خوش می گذرد
تنهایی سر میکنم تمام لحظه هایم را
گِله ای نیست...

هوا خوب است و آفتابی نیمه جان می تابد
شکایتی نیست
چون دیگر دوستی نیست...!!!
ஜ ஜ ஜ   ஜ  ஜ  ஜ  ஜ ஜ   ஜ

دست به دلم نذارید
دست به دلم نذارید !!! می سوزید !!!

داغ خیلی چیزها به دلم مانده !!!
ஜ ஜ ஜ   ஜ  ஜ  ஜ  ஜ ஜ   ஜ
بــــــــــــآ یــــــــــــد

اتـفـــاقـــــــاً از آدمـایـی کـه " انـتـظــارش و نــداریـــــن "

انـتـظــارشـــو داشـــــــتـــه بــاشـــیـــن !!!
ஜ ஜ ஜ   ஜ  ஜ  ஜ  ஜ ஜ   ஜ

پرنده ای كه مال من نيست

ديگر برای داشتنت سماجت نميكنم عزیزم !!!
پرنده ای كه مال من نيست قفس هم برايش بسازم باز هم ميرود!!!
ஜ ஜ ஜ   ஜ  ஜ  ஜ  ஜ ஜ


نمی دانم
نمی دانم من به مسافر دل بستم
یا
مسافر شد
آنکه به او دل بستم !!!
ஜ ஜ ஜ   ஜ  ஜ  ஜ  ஜ ஜ   ஜ

+نوشته شده در یک شنبه 30 تير 1392برچسب:,ساعت15:26توسط Alireza | |

هنگامی که زنش را ، در آغوش غریبه روی تخت دید.

متاسف شدم وقتی ، زنی ، شوهرش را دوست نداشت ، اما بچه دار شد...!!

متاسف شدم وقتی ،پسری، معشوقش را به خاطر پول ، از دست داد...!!

متاسف شدم وقتی ، زنی ، شوهرش را دوست نداشت ، ولی به خاطر بچه هایش ماند...!!

متاسف شدم وقتی ، مردی ، ناموسش را ، به خاطر مواد، به حراج گذاشت...!!

متاسف شدم وقتی ، جوانی ، ایمانش را بخاطره پول ، از دست داد.

متاسف شدم شدم شدم
تا همه چیز برایم دیگر عادی شد.
بـه ســــادگی " رفـــت
بـه ســــادگی " رفـــت !!
بـه ســـادگی بخشیــدم !!!

حـــالا مـــانــده ام چگـــونــه بــدون او " بــه سادگی " زندگی کنم !!!

ஜ ஜ ஜ   ஜ  ஜ  ஜ  ஜ ஜ   ஜ

+نوشته شده در جمعه 28 تير 1392برچسب:,ساعت22:55توسط Alireza | |

روزی به تمام این بی قراری ها می خندی

و ساده از کنارشان می گذری"

این قشنگترین دروغی ست

که دیگران

برای آرام کردنت به تو می گویند...!

+نوشته شده در جمعه 28 تير 1392برچسب:,ساعت22:55توسط Alireza | |

در زندگی لحظاتی پیش می آید که...
انسان نه کسی را دوست دارد
و نه دلش می خواهد کسی او را دوست داشته باشد!

ღ ღ ღ ღ ღ ღ ღ ღ ღ ღ

+نوشته شده در جمعه 28 تير 1392برچسب:,ساعت22:53توسط Alireza | |

آغوشت را امشب به من می دهی ؟
برایِ گفتن!چیزی ندارم
اما برای ِ شنفتن ِ حرفهایِ تو گوش بسیار . .
می شود من بغض کنم
  تو بگویی :
مگر خدایت نباشد که تو اینگونه بغض کنی . .
می شود من بگویم خدایا ؟
تو بگویی : جانِ دلم . .
می شود بیایی ؟
تــــمــــنــــا می کنم

+نوشته شده در جمعه 28 تير 1392برچسب:,ساعت22:52توسط Alireza | |

همین امشبو فقط ...
دلیل این همه درد چیست ..؟
احساس میکنم روحم آتیش میگیره...
  هر لحظه به خاطر این بغض...
منتظر خفه شدنم ...
خدایا دلیل اینها چیست ...؟

خـــــدايـــــــــــــــا ؛
ميدونم ايـن روزهــا حرفهـــايم
بوي نــاشـــکري مي دهنــد ...
امـــا تـــو ...
بـه حســـاب تنهـــايي و درد دل بگـــذار...!

تمام زندگیم را دلتنگی پر کرده است ...
دلتنگی از کسی که دوستش داشتم...
و ترکم کرد !!!
خــــدایا درد دارم میفهمی؟؟؟
دردهایی که کابوس شبهام...
و حقیقت روزهام شده...
و حسرتی که به قلبم...ماند
خـــــدایـــــــا دلتــنـگم میفهمی؟؟؟
دلتنگی برای کسی که...
فرصت اندکی برای خواستنش
برای داشتنش داشتم ...
حق من نیست!!!
که به آتش گناهی که...
عشق در آن سهمی داشت
"مرا"
بسوزانند ...
خواستم ...

نشد ...

فراموش کردن در دامنه تعریف این ذهن نیست ... !

در دامنه تعریف این قلب هم نیست ... !

گاهی آلزایمر ...

زیاد هم بد نیست !

خسته ام ...

از هر تلاش بیهوده ای ...

که وادارم میکند فراموش کنم...!

...و بازدر پایان حرفهایم

ای کاش ...
دلیل شب بیداری هایم
وجود تو بود
نه جای خالیت ... (

+نوشته شده در جمعه 28 تير 1392برچسب:,ساعت22:50توسط Alireza | |

زندگی سخت نیست…
زندگی تلخ نیست…
زندگی همچون نت‌های موسیقی، بالا و پایین دارد
گاهی آرام و دلنواز، گاهی سخت و خشن
گاهی شاد و رقص آور، گاهی پر از غم.
زندگی را باید احساس کرد…
زندگی را باید با همان نت‌های بالا و پایین ساخت
تا که از تکرار خسته نشویم
تا که دل، گاهی شکستن را یاد بگیرد
تا جوانه‌ی احساس، گوشه قلب‌ها خشک نشود…

+نوشته شده در دو شنبه 24 تير 1392برچسب:,ساعت12:52توسط Alireza | |

کفشها ..... پاهایم را پوشیده اند.

داری قدم زدگی هایم را .... کش می دهی

باید .... ردِ پایم را ......... یادگاری بنویسم!


رفتن برای همه هست

این کفشها.... سر دشمنی، با پاهای ما ندارند

زمین ........ همیشه از همین طرف چرخیده

از همین طرف که همیشه من

آنسوی جاده ها باشم و تو ... این سمت عبور!


عیب ندارد اگر..... دستهایمان

تن به هم آغوشی نمی دهند

بگذار.... بالهای خودکارم را باز کنم

با یک موشک کاغذی از اتفاق .... یاد روزی بیافتم

که پا به پای هم ...... کوچه های شهر را

هم قطار شده بودیم

که تو چشمهایت را

به شیشه ی مغازه ها داده بودی و من

نگاهم را

به کسی که تا .... غربت آنروزهایمان ...... راه آمده بود


دلگیرم ....... نرفته دلم تنگ شده

دنیا، همیشه غربتش را ... به رخ من کشیده

اما نگران نباش رفیق

هرکجا هستی ... خوش که باشی

می خندم !

خاطره ..... هه ... یعنی همین

+نوشته شده در یک شنبه 23 تير 1392برچسب:,ساعت23:13توسط Alireza | |


استادي درشروع کلاس درس ، ليواني پراز آب به دست گرفت. آن را بالا گرفت که همه ببينند.
بعد از شاگردان پرسيد: به نظر شما وزن اين ليوان چقدر است؟  
شاگردان جواب دادند: 50 گرم ، 100 گرم ، 150 گرم  
استاد گفت: من هم بدون وزن کردن، نمي دانم دقيقا“ وزنش چقدر است.
اما سوال من اين است: اگر من اين ليوان آب را چند دقيقه همين طور نگه دارم ، چه اتفاقي خواهد افتاد؟  
شاگردان گفتند: هيچ اتفاقي نمي افتد.  
استاد پرسيد: خب ، اگر يک ساعت همين طور نگه دارم ، چه اتفاقي مي افتد؟  
يکي از شاگردان گفت: دستتان کم کم درد ميگيرد.   
استاد گفت : حق با توست. حالا اگر يک روز تمام آن را نگه دارم چه؟  
شاگرد ديگري گفت: دستتان بي حس مي شود. عضلات به شدت تحت فشار قرار ميگيرند و فلج مي شوند.
و مطمئنا“ کارتان به بيمارستان خواهد کشيد و همه ی شاگردان خنديدند.  
استاد گفت: خيلي خوب است. ولي آيا در اين مدت وزن ليوان تغييرکرده است؟

+نوشته شده در جمعه 21 تير 1392برچسب:,ساعت14:41توسط Alireza | |


شب آرامی بود
می روم در ایوان، تابپرسم از خود
زندگی یعنی چه؟
مادرم سینی چایی در دست
گل لبخندی چید ،هدیه اش داد به من
خواهرم تکه نانی آورد ، آمد آنجا
لب پاشویه نشست
پدرم دفتر شعری آورد، تکه بر پشتی داد
شعر زیبایی خواند ، و مرا برد،  به آرامش زیبای یقین
با خودم می گفتم :
زندگی،  راز بزرگی است که در ما جارست
زندگی فاصله آمدن و رفتن ماست
رود دنیا جاریست
زندگی ، آبتنی کردن در این رود است
وقت رفتن به همان عریانی که به هنگام ورود آمده ایم
دست ما در کف این رود به دنبال چه می گردد؟
هیچ!!!

+نوشته شده در جمعه 21 تير 1392برچسب:,ساعت14:39توسط Alireza | |

زندگی زیباست اگرچه سخت است
میدانم نمی شود معنا کرد ...
زندگی زیباست اگرچه سخت است
جاده ای است هموار ...
اگرچه پرپیچ و خم است دفتری است کوچک
اگرچه پر معناست آسمانی است آبی
اگرچه گاهی بارانی خاطراتش زیباست
اگرچه پر معماست و در آخر ...
دریایی است طوفانی که ساحلش آرام و قرار ندارد

پی نوشت: زندگی را باید زندگی کرد پس بهتره که با خوشی بگذره

+نوشته شده در چهار شنبه 19 تير 1392برچسب:,ساعت10:40توسط Alireza | |

زندگی چیست؟
زندگی ریاضیات است.
خوبی را جمع کنید.
دعوا را کم کنید.
شادی را ضرب کنید.
دردها را تقسیم کنید.
از نفرت جذر بگیرید.
و محبت را به توان برسانید.
به توان صد،نه.
هزار نه،...

+نوشته شده در چهار شنبه 19 تير 1392برچسب:,ساعت10:38توسط Alireza | |

گفت: اگه گفتی چی شد من بعد از این همه مدت چادر پوشیدم؟
گفتم: چه می‌دونم، لابد این‌طوری خوش‌تیپ تری!
گفت: نچ!
گفتم: خب لابد فهمیدی این‌طوری حجابت کامل‌تره مثلاً!
گفت: نچ!
گفتم: ای بابا! خب لابد عاشق یکی شدی، اون گفته اگه چادر بپوشی بیشتر دوستت دارم!!
گفت: نزدیک شدی!
گفتم: آها!! دیدی گفتم همه‌ی قصه‌ها به ازدواج ختم می‌شوند؟ دیدی!!
گفت: برو بابا… دور شدی باز
گفتم: خب خودت بگو اصلاً
گفت: یک جایی شنیدم چادر ، لباس»حضرت زهرا «ست، خواستم کمی شبیه »حضرت زهرا « باشم.
هرچقد که به حضرت زهرا(س)ارادت دارید این متن را نشر کنید . . .

+نوشته شده در شنبه 15 تير 1392برچسب:,ساعت22:41توسط Alireza | |



                                                                    نمي توانيم گذشته را تغيير دهيم
                                                             تنها بايد خاطرات شيرين را به ياد سپرد
                                                          و لغزشهاي گذشته را توشه راه خرد سازيم
                                                               نمي توانيم آينده را پيش بيني کنيم
                                                                       تنها بايد اميدوار باشيم
                                                               و خواهان بهترين و هر آنچه نيکوست
                                                                  و باور کنيم که چنين خواهد شد
                                                                    مي توان روزي را زندگي کرد
                                                                         دم را غنيمت شمريم
                                                          و همواره در جستجو, تا بهتر و نيکوتر باشيم

+نوشته شده در شنبه 15 تير 1392برچسب:,ساعت1:27توسط Alireza | |

نمیبینم زیبایی های دنیا را آنگاه که تویی زیبایی های دنیایم!

 نمیشنوم صدایی را آنگاه که صدای مهربانت در گوشم زمزمه میشود و مرا آرام میکند!

 آن عشقی که میگویند تو نیستی ، تو معنایی بالاتر از عشق داری و برای من تنها یک عشقی!

... از نگاه تو رسیدم به آسمانها ، آن برق چشمانت ستاره ای بود که هر شب به آن خیره میشدم!

باارزش تر از تو ، تو هستی که عشقت در قلبم غوغا به پا کرده !

قدم به قدم با تو ، لحظه به لحظه در فکر تو ، عطر داشتنت ، ماندن خاطره هایی که مرور کردن به آن در آینده ای نزدیک دلها را شاد میکند!

و رسیده ام به تویی که آمدنت رویایی بوده در گذشته هایم ، و رسیده ام به تویی که در کنار تو بودن عاشقانه ترین لحظه ی زندگی ام است

پایانی ندارد زندگی ام با تو ، آغاز دوباره ایست فردا در کنار تو ، فردایی که در آن دیروز را فراموش نمیکنم ، آنگاه که با توام هیچ روزی را فراموش نمیکنم ،

که همه آنها یکی از زیباترین روزهاست و شیرین ترین خاطره ها ، و گرم ترین لحظه ها !

و در زندگی باید بخشید روزهایی را که عشق زندگی را فراموش می کنیم  و باید گذشت کرد و از یاد برد لحظه های دلخوری ها را !!!

 

نه که تجربه کرده باشیم ولی شنیده ایم گاهی باید در زندگی قهرهای کودکانه ای را تجربه کرد تا آشتی های بزرگ را یافت

تا قدر یکدیگر را دانست

و کمی فکر باید کرد به آن چه گذشت و حرف هایی که زده شد...

یادمان باشد در زندگی باید همدیگر را درک کرد و با همدیگر زندگی کرد نه برای همدیگر...

باید یادمان باشد که روزی که حلقه بر دست یکدیگر کردیم تعهد کردیم که هیچ گاه تنهایی را تجربه نکنیم

و دستان هر کداممان گرمابخش دل دیگری باشد ، یک پشتوانه محکم برای همدیگر!!

پستی ها و بلندی هایی زندگی دارد که باید بپذیریمشان و با دل و جان تجربه اشان کنیم و مثل کوه مقاوم در کنار هم باشیم.

خوشبختی را خودمان باید به زندگی هدیه دهیم و گرنه دیگران به زندگی مشترک ما خوشبختی نمی آورند.

خوشبخت باشید الهی

 

+نوشته شده در پنج شنبه 13 تير 1392برچسب:,ساعت21:48توسط Alireza | |