Blog | Profile | Archive | Email | Design by | Name Of Posts


تـاواـنـ♥ قــــ ـ ـ♥لـبـ شکـســ ـ ـ تـهـ

این روزها دستم به نوشتن نمیرود...تقصیر من نیست...

نوک مدادم شکسته است!!!دلم هم...چه بگویم...

آن هم شکسته است.

این روزها زندگی را سرد سر میکشم..

طعـــــــم بــــیـــــهــــــودگــــــی میـــــــدهـــــد و اجـــــــبـــــــار!!!!

+نوشته شده در شنبه 19 تير 1395برچسب:,ساعت12:44توسط Alireza | |

 

در هیاهوی زندگی، دریافتم کسی هست

که اگر بخواهد می شود

و اگر نخواهد، نمی شود؛ “به همین سادگی”!

کاش نه می دویدم و نه غصه می خوردم،

کاش فقط او را می خواندم…

 

+نوشته شده در سه شنبه 1 تير 1395برچسب:,ساعت17:54توسط Alireza | |

به سلامتی درخت!

 نه به خاطرِ میوش، به خاطرِ سایش.


به سلامتی دیوار!

 نه به خاطرِ بلندیش، واسه این‌که هیچ‌وقت پشتِ آدم روخالی نمی‌کنه.


به سلامتی دریا!

 نه به خاطرِ بزرگیش، واسه یک‌رنگیش.


به سلامتی سایه!

 که هیچ‌وقت آدم رو تنها نمی‌ذاره.


به سلامتی پرچم ایران!

 که سه‌رنگه، تخم‌مرغ! که دورنگه، رفیق! که یه‌رنگه.


به سلامتی همه اونایی که دوسشون داریم و نمی‌دونن، دوسمون دارن و نمی‌دونیم.


به سلامتی نهنگ!

 که گنده‌لات دریاست.


به سلامتی زنجیر!

 نه به خاطر این‌که درازه، به خاطر این‌که به هم پیوستس.


به سلامتی خیار!

 نه به خاطر «خ»ش، فقط به خاطر «یار»ش.


به سلامتی شلغم!

 نه به خاطر (شل)ش، به خاطر(غم)ش.


به سلامتی کرم خاکی!

نه به خاطر کرم‌بودنش،به خاطر خاکی‌بودنش


به سلامتی پل عابر پیاده!

 که هم مردا از روش رد می‌شن هم نامردا !


به سلامتی برف!

 که هم روش سفیده هم توش.


به سلامتی رودخونه!

که اون‌جا سنگای بزرگ هوای سنگای کوچیکو دارن.


می‌خوریم به سلامتی گاو!

که نمی‌گه من، می‌گه ما.


به سلامتی دریا!

 که ماهی گندیده‌هاشو دور نمی‌ریزه.


می‌خوریم به سلامتی اون که همیشه راستشو می‌گه.


به سلامتی سنگ بزرگ دریا!که سنگای دیگه رو می‌گیره دورش.


به سلامتی بیل!

 که هرچه ‌قدر بره تو خاک، بازم برّاق‌تر می‌شه.


به سلامتی دریا!

 که قربونیاشو پس می‌آره.


به سلامتی تابلوی ورود ممنوع!

 که یه ‌تنه یه اتوبان رو حریفه.


به سلامتی عقرب!

 که به خواری تن نمی‌ده.
(عرض شودکه عقرب وقتی تو آتیش می‌ره و دورش همش آتیشه با نیشش خودش می‌کُشه که کسی ناله‌هاشو نشنوه)


به سلامتی سرنوشت!

+نوشته شده در سه شنبه 1 تير 1395برچسب:,ساعت17:52توسط Alireza | |

بابا جونم میدونم پول نداری....


غلط کردم دیگه هیچی نمی خوام...


فقط تو گریه نکن

+نوشته شده در سه شنبه 1 تير 1395برچسب:,ساعت17:51توسط Alireza | |

میدانی ؟!

به رویت نیاوردم !

از همان زمانی که به جای ” تو ”

به ” من ”

گفتی ” شما ”

فهمیدم پای ” او ” در میان است…

+نوشته شده در سه شنبه 1 تير 1395برچسب:,ساعت17:50توسط Alireza | |

دلــم خوابـ ميـــخواهــد

يـکــ خـــــواب عميــق 

"هــم وزن مـــرگــ"

+نوشته شده در سه شنبه 1 تير 1395برچسب:,ساعت17:49توسط Alireza | |

فاصله دختر تا پیر مرد یک نفر بود؛ روی نیمکتی چوبی؛ روبه روی یک آب نمای سنگی.
پیرمرد از دختر پرسید :
- غمگینی؟
- نه
- مطمئنی؟
- نه
- چرا گریه می کنی؟
- دوستام منو دوست ندارن
- چرا؟
- چون قشنگ نیستم
- قبلا اینو به تو گفتن؟
- نه
- ولی تو قشنگ ترین دختری هستی که من تا حالا دیدم
- راست می گی؟
- از ته قلبم آره
دخترک بلند شد پیرمرد را بوسید و به طرف دوستاش دوید؛ شاد شاد.

چند دقیقه بعد پیر مرد اشک هاش را پاک کرد؛ کیفش را باز کرد؛ عصای سفیدش را بیرون آورد و رفت !!!

+نوشته شده در سه شنبه 1 تير 1395برچسب:,ساعت17:48توسط Alireza | |

بعضی چیزها را " باید " بنویسم

نه برای اینکه همه " بخونن " و بگن " عالیه "

برای اینکه " خفه نشم "

همین !!


یه وقتــــــایی هست که جواب همه نگرانیـــات و دلتنگیات
میشــه یه جمله
که میكوبن تو صورتــــت
"بهم گیر نـــــــده، حوصله ندارم ".......!



گاهــــی هیـــچ کــــس را نــداشــتـ ـه بـــاشـــی بهتــــر است

داشتــــن بعضــــی هـــا

تنهــــاتــــرت مـــی کــنــد . . .

+نوشته شده در سه شنبه 1 تير 1395برچسب:,ساعت17:47توسط Alireza | |

خـــودکــشی کـــارِ آسونــیه. . . اگــه مــردی زنـــدگی کُـــن. . .

ســـیگارش را مــی گــذارد زیــر لبــش و مـــی گــوید:

آتـــیش داری؟!

جــواب مــیدم:

تــوی جــیــبــم کــه نــه. . .

تـــو”دلــــم“چـــرا. . .

بــه کــارت مــی آیــد؟؟؟

+نوشته شده در سه شنبه 1 تير 1395برچسب:,ساعت17:45توسط Alireza | |